وحیدوحید، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

وحید فرشته معصوم زندگیم

تو منو می بخشی یا من تو رو ببخشم ؟

سلام عزیزم .فرشته معصومم . دیروز حالم خیلی بدبود وقتی رسیدم خونه اول یک قرص خوردم و رفتم که استراحت کنم برای تو هم سی دی پت ومت گذاشتم اصلا نمی تونستم بخوابم .این قدر از این دست به اون دست شدم تا بلاخره خوابم برد . تو زودتر از من روی مبل خوابت برده بود اما درست تو اوج خواب بودم که طبق روال معمول با گریه بیدار شدی و من که اصلا توان بلند شدن نداشتم به اجبار بلند شدم سرم خیلی درد می کرد می خواستی بری دستشویی . نمی دونم آخه چرا خودت نمی ری ؟ بعدم که گرفتی خوابیدی و من دیگه نتونستم استراحت کنم . به بابایی زنگ زدم اونم طبق معمول جلسه داشت .اسمش رو گذاشتم آقای جلسه ! احساس میکردم که نیاز به یک پیاده روی اساسی دارم به خصوص که دو روز گذشته هوا بارون...
30 بهمن 1390

گاهی باید لیوان آب را زمین بگذاری

استادي درشروع كلاس درس، ليواني پراز آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت كه همه ببينند. بعد از شاگردان پرسيد به نظر شما وزن اين ليوان چقدر است؟ شاگردان جواب دادند:50 گرم ، 100 گرم ، 150 گرم استاد گفت:من هم بدون وزن كردن، نمي دانم دقيقا“ وزنش چقدراست. اما سوال من اين است: اگر من اين ليوان آب را چند دقيقه همين طور نگه دارم، چه اتفاقي خواهد افتاد؟ شاگردان گفتند: هيچ اتفاقي نمي افتد. استاد پرسيد:خوب، اگر يك ساعت همين طور نگه دارم، چه اتفاقي مي افتد؟ يكي از شاگردان گفت: دست تان كم كم درد ميگيرد.. حق با توست. حالا اگر يك روز تمام آن را نگه دارم چه؟ شاگرد ديگري گفت: دست تان بي حس مي شود. عضلات به شدت تحت فشار قرار ميگيرند و فلج مي شوند. و م...
10 بهمن 1390

محرم 90

سلام گلم این روزها خیلی سرم شلوغه و تقریبا مدتی طولانی است که نتونستم وب رو به روز کنم .دو تا عکس می خوام ازت بزارم که مربوط میشه به عصر روز تاسوعا در امامزاده سلطان محمد عابد. روز دوشنبه مورخ 14/9/90 هوا خیلی سرد بود و از اونجایی که همیشه  دوست داری دستکشهای مامان رو بپوشی  اینجا هم  دستهای مامان تقریبا در آستانه یخ زدن بود آخه عزیزم دستکشهای تو که دست من نمیشه !!! قربونت مامان ...
3 بهمن 1390

بلاخره بغض آسمون ترکید - خدایا متشکرم

شاید این عنوان برای باران بیان بشه اما شنبه شب بلاخره بعد از سرماهای خشک و یک جورایی خسته کننده بغض آسمون این بار  با اومدن اولین برف ترکید و موجبات خوشحالی همه رو فراهم کرد. اون شب من و وحید جون رفته بودیم مراسم عزاداری و وقتی تموم شد و بیرون اومدم تقریبا احساس کردم که دیگه تمام استخونام یخ زده و نمی تونم راه برم خوب داخل حسینه خیلی گرم بود اما این هوای سرد به دنبال خودش پیامدهای خوبی داشت .صبح روز بعد وقتی از پنجره بیرون رو نگاه کردم همه جا سفید سفید شده بود .این قدر خوشحال شده بودیم که سه تایی صبحونه نخورده رفتیم برای برف بازی . مدتهاست که شهر یک چنین وضعیتی رو به خودش ندیده و همه اومده بودن بیرون . خدایا ممنونم. اینم چند تا ...
3 بهمن 1390
1